اذن تکوینی خداوند
اذن خداوند در تأثیر نفوس، اذن تکوینی و حقیقی است نه اذن اعتباری
این اذن یک اذن اعتباری نیست مانند سائر عقود و عهودی که در عالم دنیا و اعتبار صورت میگیرد، مثل اینکه انسان بگوید: إلَهی اسْتَجَزْتُ مِنْکَ. «خدایا من از تو طلب اجازه میکنم.» او هم در پاسخ بگوید: عَبْدی أجَزْتُ لَکَ. «بند? من، به تو اجازه دادم.»بلکه یک اذن تکوینی و حقیقی است در نفوس، که اثر آن امکان تأثیر نفوس در مُجاز است.نفس در ظرف تکوین و واقعیّت، در مرحلهای واقع میشود که در این مرحله ذات اقدس حقّ تعالی از این سبب تجلّی میکند، و اراد? حضرتش از این وسیله و مفتاح در خارج، لباس وجود و هستی میپوشد.رو مجرّد شو مجرّد را ببین، و کار مجرّد را بکن، اشاره به تحقّق همین حالت انقطاع در نفوس است.الا?ن ما همه در این مسجد نشستهایم و همه چیز را میبینیم، هم? دوستان و برادران دینی را مینگریم؛ امّا خودمان را نمیبینیم؛ آیا ما چهر? خود را میبینیم؟ نه.هم? شرائط إبصار موجود است؛ چشم داریم، چراغ روشن است، نگاه میکنیم ولی خود را مشاهده نمیکنیم، به این میکروفون نگاه میکنیم خود را نمیبینیم؛ به صفح? کاغذ، به فرش و سقف نگاه میکنیم خود را نمیبینیم؛ امّا چون نگاه به این سنگهای مرمر متلالی و درخشان میکنیم قدری خود را مشاهده مینمائیم؛ چرا؟چون این سنگ بواسط? بروز استعداد و لیاقت، فعلیّت تجلّی و برگشت شعاع را پیدا کرده است، اگر یک قدری صیقلش زیادتر شود، تبدیل میشود به یک صفح? آئینه و ما کاملاً خود را در آن میبینیم. پس یک شرط إبصار و دیدن، قابلیّت انعکاس شعاع است.همین فرشی که روی زمین افتاده، اگر در شرائط خاصّی واقع شود و بتوانیم به آن صیقلی بزنیم که همچون آئینه بدرخشد، آن فرش هم عکس چهر? ما را نشان میدهد، کتاب هم نشان میدهد، میکروفون هم نشان میدهد؛ و تمام اشیاء و چیزهائی که در مُحاذاتما و چهر? ما قرار گرفتهاند، صورت ما را نشان میدهند.
موجودات در حدود سع? خود نشاندهند? قدرت و علم و حیات خداوند هستند
موجوداتی که حضرت باری تعالی آفریده است، هر کدام به نوب? خود و در حدود سع? ماهیّت و قابلیّت خود، نشان دهند? قدرت و عظمت و علم و حیات حضرت أحدی هستند؛ و بالاخصّ از میان آنها نفس انسان، با قابلیّت بیشتری آفریده شده است که چنانچه به نور علم و تقوی و تزکیه منوّر گردد و از خودبینی بیرون آمده و حقبین شود، بواسط? صفائی که پیدا میکند، میتواند انعکاس دهند? اسماء و صفات کلّیّ? الهیّه بوده باشد؛ و کارهائی که از آن صورت میگیرد، چون بدون شائب? کدورت نفسانی است، صد در صد پاک و طاهر خواهد بود. معجزات انبیاء و ائمّه علیهم السّلام و کرامات اولیای خدا از این قبیل است.
معجزات در عین آنکه به پیامبران استناد دارد به خدای تعالی منتسب است
این معجزات در عین آنکه به آن پیامبران استناد دارد، به خدای تعالی منتسب است؛ پس فعل دو نسبت دارد: از نقط? نظر آنکه از ناحی? منبع جود و اصل وجود نازل شده است، حقّاً اختصاص به ذات اقدس حضرت احدیّت دارد؛ و از نقط? نظر آنکه از این ناحیه و از این دریچ? نفسانی عبور نموده و بدین حدّ، محدود و بدین قید، مقیّد گردیده است، استناد به صاحب آن فعل چون زید و عمرو و پیامبران و اولیاء و غیرهم دارد.
اشعار حکیم سبزواری (قدّه) دربار? استناد افعال انسان به خداوند
مرحوم حکیم سبزواری قدّس اللهُ نفسَه دربار? استناد افعال انسان به خداوند متعال در مبحث «عمومُ قدرتِه تعالی لکلّ شیءٍ» فرماید:
وَ الشَّیْءُ لَمْ یوجِدْ مَتَی لَمْ یوجَدا وَ بِاخْتیارٍ اخْتیارٌ ما بَدا (1)
وَ کَیْفَ فِعْلُنا إلَیْنا فُوِّضا وَ إنَّ ذا تَفْویضَ ذاتِنا اقْتَضَی (2)
إذْ خُمِّرَتْ طینَتُنا بِالْمَلَکَه وَ تِلْکَ فینا حَصَلَتْ بِالْحَرَکَه (3)
لَکِنْ کَما الْوُجودُ مَنْسوبٌ لَنا فَالْفِعْلُ فِعْلُ اللَهِ وَ هْوَ فِعْلُنا (4)[1]
1 ـ اشیاء تا وقتی که موجود نشوند، نمیتوانند اثری یا فعلی را از خود ایجاد نمایند (پس در هنگامیکه اصل وجود انسان و سائر موجودات، غیری است و اختصاص و بستگی به ذات حقّ تعالی دارد، چگونه ممکن است اثر و فعل آنها غیری نباشد و تعلّق به ذات حضرت قیّوم نداشته باشد؟) و اختیار ما دیگر نمیتواند مستند به اختیار دیگر بوده باشد.
2 ـ و چگونه افعال ما به ما واگذار شده است؟ و مگر نه اینستکه این واگذاری، اقتضای واگذاری و تفویض ذات ما را مینماید (و بطلان آن مسلّم است).
3 ـ چون سرشت ما با ملکات ما تخمیر شده است، و معلوم است که ملکات ما بواسط? تکرّر حرکات و سکنات در ما پدید میآید (بنابراین اگر حرکات به ما واگذار شده بود، بالطّبع و بالملازمه ملکات نیز که نتیج? افعال است به ما واگذار شده، و بنابراین طینت و سرشت ما نیز واگذاری و تفویضی بود؛ و این غلط است).
4 ـ (لیکن کسی گمان نبرد که این امر اقتضای جبر میکند؛ زیرا ما در مقام نقض تفویض هستیم و برای روشن شدن مطلب و بیانحقیقت امر میگوئیم که:) همانطور که وجود در عین آنکه به ما نسبت دارد به خدای تعالی نسبت دارد، فعل نیز در عین آنکه فعل ماست فعل حضرت حیّ قیّوم است.و از میان افراد موجودات، انسان که قوّه و قابلیّت تحقّق اسم اعظم حقّ را دارد، بیشتر از بقیّ? موجودات، ظهورات حضرت حقّ را متجلّی میکند.
حضرت رسول اکرم صلّی الله علیه وآله وسلّم مصداق أعلی و مر آت أتمّ اسماء و صفات خداوند است
خاصّه انبیاء عظام و ائمّ? کرام، بالاخصّ وجود مبارک حضرت رسول الله محمّد بن عبدالله صلّی الله علیه وآله وسلّم که مصداق أعلی و مر آت أتمّ و اکمل أسماء و صفات کلّیّ? اوست، و همه را در خود تحقّق داده و به فعلیّت در آورده است.
مرحوم حکیم سبزواری قدَّس اللهُ سرَّه در این باره فرماید:
وَ کَما اُوتیَ جَوامِعَ الْکَلِمِ التَّدْوینیِّ کَذَلِکَ اُوتیَ لِوُجودِهِ الَّذی هُوَ رَحْمَةٌ لِلْعالَمینَ جَوامِعَ الْکَلِمِ التّکْوینیِّ، کَیْفَ لا؟!
آنکه اوّل شد پدید از جیب غیب بود نور پاک او بیهیچ ریب
بعد از آن، آن نور مطلق زد علم گشت عرش و کرسی و لوح و قلم
یک علم از نور پاکش عالم است یک علم ذرّیّت است و آدم است[2]
آری، وقتی این معانی در انسان تجلّی میکند که انسان کاملگردد؛ یعنی تمام جهات استعداد و قابلیّت او به فعلیّت برسد و آئین? وجودش سراسر خدا نما شود.چه خوب عارف جامی سروده است:
تا بود باقی بقایای وجود کی شود صاف از کدر جام شهود
تا بود پیوند جان و تن بجای کی شود مقصود کلّ بُرقع گشای
تا بود قالب غبار چشم جان کی توان دیدن رخ جانان عیان
کیفیّت تجلّی نور حقّ در انسان و سائر موجودات
باری، کیفیّت تجلّی ذات حقّ، اختصاص به فرشتگان و انبیاء و اولیاء و انسان ندارد؛ بلکه هر موجودی که در عالم لباس وجود میپوشد، یا از خود اثری به ظهور میرساند، در اثر تجلّی و ظهور ذات حقّ تعالی در آن موجود است.مثلاً: الا?ن که بنده مشغول تکلّم هستم، این سخن گفتن اذن پروردگار است در من، و الاّ لب تکان نمیخورد. اذن یعنی چه؟ آیا به معنای این است که خداوند به ما گفته است: من به شما اجازه میدهم تکلّم کنید و ما در پاسخ میپذیریم و لفظاً قبول میکنیم؟نه، معنای اذن این نیست، وگرنه میبینیم بسیاری بدون این اذن لفظی کار میکنند، پس باید کارشان بدون اذن خدا صورت گرفته باشد، با آنکه میدانیم بدون اذن خدا یک برگ از درخت نمیافتد.(معاشناسی
[1] ـ «غرر الفرآئد»: منظوم?سبزواری، طبعناصری، ص 174 و 175
[2] ـ «غرر الفرآئد» سبزواری، در حاشی?ص 178